شهید حامد سرهنگ پور
شهید حامد سرهنگ پور نام پدر : محمدرضا نام مادر: تاریخ تولد :1349/01/03 تاریخ شهادت : 1365/04/14 محل شهادت : مهران گلزار:گله محله کربلای یک
شهید حامد سرهنگ پور:
خانواده عزیزم! اگر ناراحتی یا نارضایتی از بنده داشته اید، مرا عفو کنید.
در هنگام دفن من چشمانم را باز بگذارید تا کوردلان بدانند که من این راه را کورکورانه نیامدم، دستانم را بیرون بگذارید تا دنیا طلبان ببینند که من از این دنیا چیزی نبردم. مشتهایم را گره کنید تا در لحظات آخر با بی جانی مشتی بر دهان شرق و غرب بکوبم.
اینک که در بین شما نیستم می دانم که چه احساسی دارید. امیدوارم ذره ای غم و اندوه به خود راه ندهید زیرا آنکس که به من جان وحیات داده، اینک جانم را خریده و با کمال میل جانم را تقدیمش می کنم به سوی او باز می گردم. ( إنا لله و إنا الیه راجعون )
خاطرات کوتاه از شهید حامد سرهنگ پور
همرزم شهید : شب عملیات که حال و هوای خاصی داشت همه مشغول دعا و مداحی بودند و همچنین مشغول نوشتن وصیت نامه های خودشان بودند. ایشان وصیت نامه من را نگاه کرد به من گفت این قسمت از وصیت نامه تو زیباست و انگار که حرف دل من است . یک قسمت از وصیت نامه این چنین بود : ای دنیا طلبان و ای دنیا دوستان ببینید من، حامد سرهنگ پور با خود چیزی نبردم و هیچ چیز با من نیست و ... شاید می خواست با این حرف ها بگوید که من با وجود وسعت مالی که داشتم هیچ چیزی احتیاج نداشتم با این وجود این راه را انتخاب کردم .
در گردان یا رسول الله توفیق ملازمت با او را پیدا کردم. بیشتر در تفکر بودند و کمتر حرف می زدند و لبانشان پر از تبسم بود. به غروب خورشید بسیار علاقه داشتند. غرو ب به اتفاق ایشان به بلندترین بلندی هفت تپه می رفتیم و افول خورشید را نظاره می کردیم و این دقایق با اشک های حامد زیبا و معنوی می شد .
ایشان علاقه به شنیدن خاطرات از شهدا داشتند و با هم با پایی برهنه در گردان قدم می زدیم که مبادا با کفش پوتین جا پای شهدا بگذاریم . آخرین بار در عملیات کربلای 1 در مهران او را دیدم . چهره اش بر افروخته بود اما با همان لبخند های همیشگی به من نگاه کرد. چند مرتبه پشت سرم را نگاه کردم و او با همان حالت برایم دست تکان داد و من می دانستم که این آخرین دیدار است.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
بعضی اوقات برخی اتفاقات در زندگی ماها می آیند و می روند اما بیشتر لحظات با کم توجهی فقط نظاره گر می باشیم .
سعادتی داشتم از سوی شهرداری بابل وبا نگاه زیبای شهردار در ساماندهی تابلوهای شهدا در سطح شهر اندک فعالیتی داشته باشم شروع این پروسه در فاز اول نگاه و توجه زنده بودن شهدا حال عجیبی برای ادامه فعالیت از سوی شهرداری سوی من سوق داده ، در مرحله اول قرار شد ۱۳ تابلو به نام شهدا تدارک دیده شود که از بین آنها ردیف هفت شهید عزیز حامد سرهنگ پور با سیمای جذاب جوانی در بین 13 شهید گرانقدر نظرم را جلب کرد
عکسها را برای طراحی و چاپ به چاپخانه فرستادیم طی تماسی به من گفته شد که استیکرها دچار مشکل شده و فقط شهید حامد سرهنگ پور آماده شده من هم به دلیل تعجیل در کار گفتم پس این تابلو را آماده کنید و فردای آن روز با کمک واحد عمرانی شهرداری رفتیم برای نصب تابلو در سطح شهر که آدرس آن در پشت سینما آزادی ، بچه ها مشغول نصب تابلو شهید حامد سرهنگ پور شده بودند که من با حال غریبی به تصویر شهید خیره شده بودم و سکوت تمام وجودم را گرفته بود
اشک در چشمانم حلقه بسته و یکی از همکاران متوجه حالم شد از من پرسید چه چیزی باعث حال عجیب تو شده است گفتم به تابلو خوب نگاه کن تاریخ شهادت را گفت تاریخ شهادت 14تیرماه 1365 نوشته گفتم امروز چه تاریخی هست ؟ گفت 14 تیر 1399 ، گفتم شهید برای این که روز شهادتش را به ما یادآوری نماید در چاپ و آماده شدن تابلو در این روز عجله نمود تا تاخیری صورت نپذیرد با خودم آرام زمزمه کردم الحق که شهیدان زنده اند .
طالب حسینی ، کارمند شهردای بابل
این روایت شیرین نشان می دهد که خاطره شهدا منحصر به زمان دفاع مقدس نیست و ارتباط عاطفی شهدا با ماها همچنان ادامه دارد و کافی است قدمی ولو به اندازه انتشار عکسی و یا نصب تابلویی ، بهانه ای شود تا آنها یادی از ما کنند